قول داده اَم…گاهـــیهَر اَز گاهـــیفانـــوس یادَت رامیان ایـن کوچه ها بـی چراغ و بـی چلچلـه، روشَـن کنَمخیالـت راحـَــت! مَـن هَمان منـــَــم؛هَنوز هَم دَر این شَبهای بـی خواب و بـی خاطـــِرهمیان این کوچـه های تاریک پَرسـه میزَنـَماَما بـه هیچ سِتارهی دیگـَری سَلام نَخواهــَـم کَرد…خیالَت راحَت !

یادت برایم
همانند قصه سیگار پیرمردیست
که سالهاست میگوید نخ آخر است …